فتح زخم

دلم برای چسب زخم تنگ شده است؛ مثل دلم برای برادرزاده ای که جایی از این جغرافیا پلک باز کرده و جز دو بار از میان وب کم، کمی ندیده امش. چند بار آمده ام، نوشته ام و بعد دکمه از یاد  بردن را به خورد این صفحه داده ام و باز کسی احمقانه پرسیده است می خواهی بماند یا نه؟ و من با سنگ دلی تمام گفته ام که نه.

به همه گفته ام که وقتی این امتحان ها و این علمی-کاربردی طولانی تمام شود، کارهای نصفه نیمه زندگی ام شروع می شود، انگار که پرچم بر می دارم برای فتح دنیا.

دنیا شاید همین باشد؛ 11بسته پروپرانولول صورتی که راه معده ام را خوب بلد شده اند.

دارد مرا فتح می کند با تمام اشیایی که این روزها دور سرم خوب می چرخند و می ریزند توی خواب های هرگز تا صبح. اما...

 دستم نمی رود که دنیا فقط همین باشد.

؛   

تقویم دارد تمام می شود امسال هم. هر سال کارش همین است. برای فتحش پرچمی ندارم جز یک چسب زخم که اهتزاز می گیرد در باد، جز همین کیبرد فراموش کار، جز چند تا دوست و یک ردیف آرزو.

دنیا شاید همین باشد. همین که از خراب بودن یک پرده عمودی دلت بگیرد و خیابان را نتوانی نادیده بگیری. همین که شاید به تحلیل کابوس ها بخندی و صبح که بلند می شوی طعم یک نگرانی شیرین داشته باشی توی چای.  

معجزه، معجزه است. کوچک و بزرگ ندارد. سایز بندی نمی خواهد. معجزه را خدا حراج کرد چند ماه و ما چند تا خریدیم. پزش را همه جا داده ام، حتی اول پروژه های دانشگاه. معجزه فتح زخم است. به خدا دروغ نمی گویم.

 

پ.ن: همه دست تو دست/ پرچم بالا

پ.ن: آرشیده یک خنده مهمانمان کن