اولي: روي آب دراز كشيده ام، سقف را نگاه مي كنم. فقط صداها را مي شنوم. سبك تر از اين نمي شوم. خالي تر از اين كه... چه عرض كنم؟
صداها محوند. آب دور سرت حلقه مي كند. مي آيد انگار كه خيالت را راحت كند از خودش. چيزي ست كه بايد خودت را بسپاري و بروي. چيزي ست كه حتي عقب گرد لذت بخشي دارد. عين زندگي كه گاهي بايد سپرده شوي و ناگزير بروي. فرقي نمي كند عقب يا جلو.
خودم را به خواب مي زنم. خودم را به آب. آب مي شوي و توي گوشم غر مي زني.
مي گويند: هر طوري با آب رفتار كني، همان طور جوابت را مي دهد. پا بزن. پا. شايد آب هم براي تو دستي تكان دهد!
ببخشيد خانم من براي چه اين جا هستم؟ من كه دست و پا زدن را خوب بلدم!
وسطي: تا صبح ميان ستاره ها فكر كرده ام. وير كوير دارد اين جاده. دارد روايت هاي پيچيده اش را شكل مي دهد؛ معجزه هاي شخصي ام را. هوس مي كنم كه پياده شوم. ماشين همان موقع خراب مي شود!
ببخشيد آقا ماشين دير درست مي شود. مگرنه؟!
آخري: يك بنر در ورودي هتل همه چيز را مي برد اول. بسته پستي و تايپ شده هاي تا خورده، آن همه نشانه... رفته اند كه معجزه بياورند. قطاري كه كوپه هايش چيده شد و بعد گفتند پياده شويد. مادر دلش شكست ميانه راه و تنهايي بدرقه ام كرد. يك شعر ياد مي گيرم توي لابي هتل و هي مزمزه مي كنم زمزمه اش را. اين روايت از همه رواق هاي اين جا پيچيده تر است. آن قدر كه حتي خودم هم نمي توانم خوب تعريفش كنم، يادم مي رود كه اول كدام بود، بعد كدام. اتفاق ها توالي شان را، تقدم و تأخرشان را گذاشته اند توي كفشداري و من پابرهنه دويده ام وسط جمعيت شان. فقط مي دانم كه خيلي بودند. آن قدر تاب خورده كه خودشان هم خودشان را گم كرده اند...
دستي به دست داستان داديد تا اين روايت گم كند خود را
پيچيده باشد در گلوي من تا گريه محكم تر كند خود را
ببخشيد خانم موبايل شما هم خط نمي دهد؟ چطور مي شود رفت به اول اين رواق؟
پ.ن : چسب زخم سه ساله شد با سه تا تصوير سه ماهه. سه ماهي كه سرد بودند و سخت. كه به انگشت هر كدامشان چسب زخم هاي چروكيده اي نشسته اند.
ببخشيد آقا چسب زخم قشنگ داريد؟!